در جادۀ حق، زلال جان بس باشد
یک پرتو نور جاودان بس باشد
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
بینور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود