امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید