همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم