خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد