در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود