خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت كرد