شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند