رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد