کجاست آن که دلش چشمهسار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود
کجاست آن که وجودش مطاف هر دل بود
و با شکوهتر از آفتابِ ساحل بود
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید