از کوثر معرفت غزلنوشی کن
تا قافلۀ کمال همدوشی کن
بیآن که چو موج، در تلاطم باشی
با صبر و رضا، غرق تبسم باشی
تا کی به خروش و خشم، کاری کردن؟
مانند سپند بیقراری کردن؟
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
ای دوست! سخاوت، آسمانپیوند است
این شاخۀ سبزِ باغِ بیمانند است
با شرک، خدای را عبادت نکنند
دل، تیره چو گردید، زیارت نکنند
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
هر حادثه با فروتنی شیرین است
خاک از نفس باغچه، عطرآگین است
هر کس که ز دنیا طلبی دور شود
بیگانه ز تزویر و زر و زور شود
ای نیّت تو رو به خدای آوردن
برخیز! به قصد رونمای آوردن
جانا به خدای کعبه رو باید کرد
با او همه وقت گفتگو باید کرد
پیغمبر ما که مشرق نور هُداست
دل آینهدار مهر او، دیده جداست
در جادۀ حق، زلال جان بس باشد
یک پرتو نور جاودان بس باشد
با تیر غم و بلا، نشانش نکند
حیران زمین و آسمانش نکند
میخواهی اگر روشنی آب شوی
یا در شب تیره مثل مهتاب شوی
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
هر خسته دلی، که نفس سرکَش دارد
پیداست، که خاطری مشوّش دارد
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
ای آن که به لب نشانده لبخندی را
بشنو ز امام مهربان، پندی را
خورشید هدایت و حیات است امام
سرچشمۀ فیض و برکات است امام
بر سفرۀ این و آن، سخن ساز مکن
جز درگه حق نیازت ابراز نکن