جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد