سپر ز گریه و شمشیر از دعا دارد
مَلَک به سجدۀ او رشکِ اقتدا دارد
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشهکاری داشت
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
در آن نگاه عطشدیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد