ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت