سوی پیریام بردند لحظهها به آرامی
لحظههای خوشحالی، لحظههای ناکامی
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
چشمهچشمه میجوشد خون اطهرت اینجا
کور میکند شب را، برق خنجرت اینجا
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود