شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

امتحان بلا

بسیار بار آب گذر کرد از سرش
شیراز ماند و چشمۀ الله اکبرش

شیراز ماند و حافظ و سعدیه و ارم
شیراز ماند و شاهچراغ منورش...

سیلی رسید و دشت گلستان فرو نشست
دریا شد، ایستاد ببین در برابرش...

کارون خروش کرد و دز و کرخه پر کشید
پلدختری شکست و جدا شد ز مادرش

دزفول و شوش و خاک حمیدیه غرق آب
گویی دوباره یورش بعث است و لشکرش

هر کس نبست دور دلش سد آهنین
سیلاب شد سکندر و زد تیغ بر سرش

سیل آمده‌ست! این همه اسباب را بهل
جان را بگیر بر کف و دل را برون برش...

سیلاب امتحان بلا بود، دوستان!
آب است و رحمت است به سیلاب و جوهرش...

با سرد و گرم و خشکی و اندوه ساختیم
مثل گون که ساخت به رزق مقدرش

چیزی به جا نمانده ز دنیا، مبند دل
بر قصر قیصریه و بر قصر قیصرش

بر حلم و علم، ای وطن من سلام کن!
ایران من چو کشتی و صبر است لنگرش

ایران من چو کاوۀ آهنگر است با
نخل و بلوط و کاج و کنار و صنوبرش

ایران من! تو کشتی نوحی که مانده‌ای
در این همه بلایا سخت است باورش

فیروزۀ نجابت و یاقوت اعتقاد!
دنیاست حلقه‌ای و تویی گوهر و دُرش

دنیاست مجمری و تویی شعلۀ امید
با عود و کندری که تو کردی معطرش

بادا هماره قسمت این کشتگان بهشت
بادا همیشه روزی‌شان حوض کوثرش

یاد آیدم ز لاله‌رخان شهید عشق
هر صبح وقت دیدن گل‌های پرپرش...

نام حسین و نام علی آورم به لب
فردا چو سر برآورم از خاک محشرش...

در گرمگاه حادثه دل را رها مکن
بسپار دل به زادۀ موسی بن جعفرش