شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

باید شهید بود و...

من در همین شروع غزل، مات مانده‌ام
حیران سرگذشت نفس‌هات مانده‌ام

خیمه، حریق، همهمه، شمشیر، دست، سر
مبهوت در هجوم اشارات مانده‌ام

«هَل مِن...» چه بر صحیفۀ سی‌پاره رفته است؟
در گردباد چرخش آیات مانده‌ام

من های‌های زخم تو را ضجّه می‌زنم
مجروح آن ترنّم «هیهات…» مانده‌ام...

باید شهید بود و تو را خون‌چکان سرود
شرمنده‌ام، اسیر عبارات مانده‌ام