شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

جان جهان

گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود

دوستان اشک فشانند به یاد تو همه
خنده‌زن خصم اگر از دیدهٔ گریان تو بود

آه پنهان تو از محبس در بسته گذشت
که جهان را سخن از ناله و افغان تو بود

دامن خاک کجا روی نکوی تو کجا؟
ای که هر عرش‌نشین دست به دامان تو بود

تا گریبان افق با نفس صبح شکافت
مرغ شب آه کشان سر به گریبان تو بود

داد فرمان، ز چه بر قتل تو هارون در حبس؟
ای که آزادی، سر در خط فرمان تو بود

از چه در برق مناجات تو افلاک نسوخت؟
ای که سوز همه از سینهٔ سوزان تو بود

شب تاریک که هر خانه چراغی دارد
شعلهٔ آتش دل، شمع شبستان تو بود

تو که بر پیکر بی‌جانِ جهان، جان بودی
از چه بر تختهٔ در، پیکر بی‌جان تو بود...