شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خانۀ اولاد پیمبر

فکر کردند که خورشید مکدر شده است
کوثری دیده و گفتند که ابتر شده است

بولهب‌های زمان دست به دست زر و زور...
جهل این قوم ببین چند برابر شده است

خواستند اُمّت تو دشمن هم گردد و حال
اُمّت از برکت نام تو برادر شده است

مکر کردند که نامت مگر از یاد رود
عالم از نام تو امروز معطر شده است‌  

یک نظر غمزۀ چشمان محمد تابید
دل اهل دو جهان جمله مُسَخّر شده است

تو نبودی به دو عالم خبر از عشق نبود
عشق از برکت لبخند تو باور شده است

آب اگر یاد تو افتاد گلابش کردند
سنگ اگر نام تو آورده به لب زر شده است

ذرّه بر دامنت افتاد و به خورشید رسید
خاک، بر پات زده بوسه و گوهر شده است

خواند نام تو به گوشم پدرم روز نخست
که دلم خانۀ اولاد پیمبر شده است

خوش به حال من و این شعر که نامت بردیم
حالِ هر کس که برد نام تو بهتر شده است