شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خاک خراسان

می‌شود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجره‌ای جان نرسد؟!

می‌شود گوشۀ چشم تو بیفتد به زمین
این شب تیره به خورشید درخشان نرسد؟!

عطر گیسوی تو در شهر بپیچد روزی
دل لرزان نشابور به سامان نرسد!

آمدم پیش تو با این‌همه اندوه ولی
چه غمی هست که پیش تو به پایان نرسد؟!

وای اگر لطف تو راهم ندهد وای اگر
دست مهر تو به آهوی پریشان نرسد

وای ای وای به کوتاهی آن بخت سیاه
که به پیشانی او خاک خراسان نرسد