شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عصای صبر

چو آفتاب رُخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت

جهان و کُن فیکونش در اختیار تو بود
عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟

خمید قامت او زیر بار اندوهت
اگرچه دست علی را عصای صبر گرفت

پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد
تو را ز دست علی در میان قبر گرفت

تمام غربت خود را گریست در دل چاه
که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت