تو از فریادها، شمشیرهای صبح پیکاری
که در شبهای دِهشَت تا سحر با ماه بیداری
تو دهقانزاده... از فضل پدر مهریست در جانت
که میروید حیات از خاک، هر جا پای بگذاری
دم روح خدا آنسان وجودت را مسیحا کرد
که بالیدند بر دستت کبوترهای بسیاری
چه خوش رم میکند از پیش چشمت لشکر پیلان
ابابیل است و سجّیل است هر سنگی که برداری
دلت را سربلندیها، سرت را سربهزیریهاست
خوش آن معنا که بخشیدهست چشمانت به سرداری
ز ما، در گریههای نیمهشب یاد آور ای همدرد!
تو از شمشیرها، لبخندهای صبح دیداری