شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

همّت عشق

با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
کافی‌ست! بگو خودش بیاید ای مرگ!
جان را به همان دهم که دل را دادم
 
لب را به شکرخنده گشاید، ای کاش
با عشوه دلم را برباید، ای کاش
گفتند هزار چهره دارد این مرگ
با چهرۀ یار من بیاید ای کاش
 
ما را دم مرگ آبرو باشد کاش
با دوست مجال گفت‌وگو باشد کاش
عمری به هوای دل خود زیسته‌ایم
جان دادن ما برای او باشد کاش
 
تا بر سر ما سایۀ مولاست بیا
تا در دل ما روضۀ زهراست بیا
حالا که قرار است بیایی ای مرگ!
تا نام حسین بر لب ماست بیا
 
حرّ است دلم؛ حرّ شهادت‌جویی
حرّ است دلم که دارد از او بویی
هر روز مرا به سوی خود می‌خوانند
دنیا از سویی و حسین از سویی
 
آن لحظه که جان می‌رود از دست حسین!
دیدار تو آخرین امید است حسین!
تا همّت عشق است چرا منّت مرگ؟
باید به شهیدان تو پیوست حسین!