شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چادر خونین

نشسته است به خون چادر سیاه و سپیدت
رسیده اول پاییز، صبح روشن عيدت

نشسته بودی و چشمت به بارگاه زلالی...
زلال مثل همان اشک‌های سرخ و سپیدت

و غرق درددلی ساده بود دخترک تو...
رسید پیک شهادت و بی‌حساب خریدت

زن شهید! زن زندگی! چه آخر خیری!
تمام معنی آزادی است وصف شهیدت

سلام من به تو! امشب بهشت منتظر توست
بهای چادر خونین توست صبح امیدت