چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
چهل غروب مرا مویه بود و موی پریشان
پناه میبرم از شام هجر بر شب مویت
چهل غروب نفس حبس شد، طلوع نیامد
چهل غروب دویدهست جان خسته به سویت
چهل غروب جهان خطبهخوان مرثیهات شد
چهل هزار غروب و طلوع، مرثیهگویت
کجاست خانهات ای بیکفن شقایق صحرا
که ریگ ریگ بیابان معطرند به بویت
به اربعین تو با جان خسته آمده این دل
بگو که بشنود از شرح رازهای مگویت
شکستهاند دلم را، چرا شکسته نباشم؟
چگونه از سفر تلخ شام خسته نباشم؟
::
نفسنفس، همۀ راه را به گریه دویدم
به جز نگاه زلالت به چشمهای نرسیدم
چه زخمها که به جامانده بر جهانِ پس از تو
پس از غروب غریبانهات چهها که ندیدم
چهل غروب پس از تو هزار درد نهان را
میان بغض فرو خفتهام به دوش کشیدم
هزار ساله منم، داغ قلب لاله منم من
زمانه رشتۀ دل را برید و من نبریدم
عطش نمیرود از خاطر مکدر دریا
صدای العطش از طفل آب کم نشنیدم
تمام عمر در این داغ جانگداز شکستم
«خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم»
به اربعین تو مهمان شدند خیل ملائک
قدم نهاده در این ره هزار عارف و سالک
::
حدیثِ آن لبِ عطشان، به سلسبیل رسیده
حدیث ذبح عظیم تو تا خلیل رسیده
روان شدند ملائک به دستههای عزایت
خبر به عرش خدا و به جبرئیل رسیده
مسیح آمده با چشم خونفشان به غم تو
صدای مویۀ موسی ز رود نیل رسیده
به پای سر، به ره کربلا روان شده یحیی
ارادت زکریا به این قتیل رسیده
هراز مرتبه احسنت گفته حضرت ایوب
که داغ عشق به صبری چنین جمیل رسیده
نماد عشق و صبوریست راه حضرت زینب
برای صبر و ظفر بهترین دلیل رسیده
رسیدهای که دل زائرت شکسته نباشد
مقدّر است که این راه سرخ بسته نباشد...
::
بهجز نگاه تو شیرین نمیکند غم ما را
قبول کن کمی از ذکر و نوحه و دم ما را
نشان ز خون تو دارد نشان ز سبزی گامت
کشیده راه سپیدت سه رنگ پرچم ما را...
خدا نگیرد از این قوم، عشق آل عبا را
که سیل غم نشکستهست عزم محکم ما را
کنار موکب دلدادگان راه زلالت
علم به دست ببین غیرت مجسم ما را
رسیدهایم به پابوس تو، به پای پیاده
قبول کن غم ما را، قبول کن کم ما را
قسم به غم که غمت را به عالمی نفروشم
«اگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم»...