شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

کهکشان نور

صحرا میان حلقۀ آتش اسیر بود
اُتراق، در کویر عطش ناگزیر بود

روزی که نور سبز ولایت به عرش رفت
از قَدْر، این کلاف، روان تا غدیر بود

بر ریگ‌های داغ نشستند و چشم‌ها
در انتظار رویش بدر منیر بود

بیتوته در دیار عطش بوی عشق داشت
یعنی زمین، مطیع و زمان، سر به زیر بود..

گل کرد چون بهار در آن کوثر بهشت
دستی که آستانۀ خیر کثیر بود

افراخت بر سترگ بیابان، بهار را
وقتی کویر، تشنۀ جام امیر بود

قد می‌کشید قامت تندیس آفتاب
آنجا که صد ستارۀ روشن‌ضمیر بود

ای کهکشان نور! که در زیر آسمان
دل‌ها میان موج نگاهت اسیر بود

آغوش چشم‌های تو، یک هُرم خاص داشت
خورشید در برابر چشمت حقیر بود

نامت چنان بهار مرا سبز سبز کرد
وقتی که در دلم رَدِ پای کویر بود..