فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
کوه بودم، بلند و باعظمت
روی دامان دشت جایم بود
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک