رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
...و به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست