ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم