صد بار اگر شویم فدای تو یاحسین
کاری نکردهایم برای تو یاحسین
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟