خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
فتنه چون خون دوید در شریان
در شب شوم و شرم شد انسان
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!