غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار