بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت