میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
شنیدم رهنوردان محبت
شدند آیینهگردان محبت
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد