یک گوشه نشسته عقده در دل کردهست
مرداب که سعی خویش زائل کردهست
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
رفتی تو و داد از دل دنیا برخاست
از پای نشست هرکه از جا برخاست
در باغ دعا اگر بهار است از اوست
هر شاخه اگر شکوفهبار است از اوست
در چاه عدم دو همقدم افتادند
با هم به سیهچال ستم افتادند
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
چون موج ز طوفان بلا برگشته
از کوچهٔ سرخ لالهها برگشته
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
ای آنکه فراتر از حضور نوری!
با این همه کی ز دیدهام مستوری؟!