ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
آگه چو شد از حالت بیماری او
دامن به کمر بست پیِ یاری او
باید دل خود به عشق، پیوند زدن
دم از تو، تو ای خون خداوند! زدن
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم