ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا