«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
آرامش دل به قدر بیداری اوست
آرایش گل به شبنم جاری اوست
در مکتب عشق، آبروداری کن
هر مؤمن رنجدیده را یاری کن
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
با شرک، خدای را عبادت نکنند
دل، تیره چو گردید، زیارت نکنند
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
هر حادثه با فروتنی شیرین است
خاک از نفس باغچه، عطرآگین است
در جادۀ حق، زلال جان بس باشد
یک پرتو نور جاودان بس باشد
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
بینور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود