در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود