در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
اینجا دل سفرهها پر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنهها، شعلهور است
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
ای مانده به شانههایتان بار گران
ای چشم به راهتان دمادم نگران
هر میدان شعبه... هر خیابان شعبه...
این شعبۀ اوست بدتر از آن شعبه
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
پیراهنت از بهار عطرآگینتر
داغت ز تمام داغها سنگینتر
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند