زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است