ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود