درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید