غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد