یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
کیست او؟ آنکه بین خانۀ خود
مکر دشمن مجاورش بودهست
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست