سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد