ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام