من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش