خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد