شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو