مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
پیغمبر ما که مشرق نور هُداست
دل آینهدار مهر او، دیده جداست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
خورشید هدایت و حیات است امام
سرچشمۀ فیض و برکات است امام
آقا! پدرم! برادرم! مولایم!
هر روز به شوق دیدنت میآیم
بی مهر نبی و آل او دل، دل نیست
در سینه به غیر مشتی آب و گل نیست
پیغمبر ما که منجی انسانهاست
این گفتۀ او امید بخشِ جانهاست
با هر چه نکوییست، نکو باید شد
سرشارِ زلالِ آبرو باید شد
در مِهر پیامبر حیات است حیات
در نور هدایتش نجات است نجات
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد